داستان نوجوان | معجزه‌ی زمان
  • کد مطالب: ۱۴۹۵۸۲
  • /
  • ۰۹ اسفند‌ماه ۱۴۰۱ / ۱۳:۲۴

داستان نوجوان | معجزه‌ی زمان

اسفند که از راه می‌رسد، نسیم ملایمی که صورتم را نوازش می‌کند، عطر بهار که در خیابان‌های شهر ‌می‌پیچد، من این‌شکلی می‌شوم: پرامیدتر، مهربان‌ و شادمان.

بهاره قانع‌نیا - بعضی وقت‌ها آدم حس می‌کند دنیا جای خیلی خوبی‌ است. خورشید را درخشان‌تر می‌بیند و ستاره‌ها را زیباتر. اسفند که از راه می‌رسد، نسیم ملایمی که صورتم را نوازش می‌کند، عطر بهار که در خیابان‌های شهر ‌می‌پیچد، من این‌شکلی می‌شوم: پرامیدتر، مهربان‌ و شادمان.

جالب بود که امروز زنگ دوم ‌دبیر ادبیاتمان هم درباره‌ی معجزه‌ی زمین صحبت می‌کرد، درباره‌ی بوی بهار که وقتی به مشام زمین می‌خورد، آن را دگرگون می‌کند.

آنجا بود که حس کردم من و زمین چه‌قدر شبیه به یکدیگریم!
آقای تقدیسی می‌گفت: «از قدیم، مردم بر این باور بودند که این موقع از سال، نفس‌های زمین دیگر گرم می‌شود.»

رامین پرسید: «یعنی چون مردم در فصل زمستان بخاری زیاد روشن کرده‌اند زمین گرم شده است؟»
آقای تقدیسی خندید و گفت: «نه پسرم! یعنی هرقدر هم برف بیاید، دیگر ماندگار نیست و زود آب می‌شود.»

نیما پرسید: «دلیل علمی‌اش چیست؟»
من زودتر از معلممان جواب دادم: «شاید به دلیل این است که در اسفندماه، از سرمای هوا رفته‌رفته کم می‌شود.»

آقای تقدیسی گفت: «هم این و هم هزاران دلیل دیگر وجود دارد که مربوط می‌شود به دانش زمین‌شناسی، اما من این‌طور فکر می‌کنم که زمین عطر بهار را نفس می‌کشد و از ذوق رسیدن به او دلش گرم می‌شود.

وقتی دلش گرم شد، برف‌های یخ‌زده و سرد را تند ذوب می‌کند تا هم کمکی برساند به درخت‌ها و دانه‌ها برای جوانه زدن و سبز شدن و هم قدمی بردارد برای تغییر و زیبا شدن.

داشتم به تعبیر شاعرانه و ادیبانه آقای تقدیسی از ماه اسفند فکر می‌کردم که دیدم کلاس همهمه شد.
تا به خودم آمدم، متوجه شدم ‌موضوع انشای این جلسه را پای تخته نوشته‌اند و یک ربع زمان داده‌اند درباره‌اش بنویسیم.

موضوع «اسفند از نگاه من» بود. به نظرم عنوان بامزه و جالبی آمد.
سریع دفترم را باز کردم و نوشتم:
«اسفند که از راه می‌رسد، زمین تغییر می‌کند. آدم‌ها هم تغییر می‌کنند. من نیز تغییر می‌کنم.

ما هرروز به یک شکل درمی‌آییم. مثل موجودات جادویی قصه‌ها، هر لحظه تغییر می‌کنیم و به شکلی که دلمان می‌خواهد تبدیل می‌شویم.
از نظر من، بیشتر شبیه به کارهایی می‌شویم که دوست داریم یا برایشان برنامه‌ریزی کرده‌ایم.

مثلا مادر من در این ماه سبز می‌شود، شبیه گل‌ها و گیاهان، شبیه‌ به گلدان‌هایی که داخلشان پیاز سنبل کاشته و لب باغچه گذاشته است.
یا پدر شبیه به مهربانی می‌شود و در بیشتر کارها کمک حال مادرم است.

من شبیه به شکل‌ها و رنگ‌های جورواجور می‌شوم، درست مثل آرزوهایم.
بله، اسفند از نگاه من معجزه‌ی زمان دارد همراه با گرد طلایی جادویی که وقتی آن را روی سر شهر و مردمش می‌پاشد، همه‌جا را رنگارنگ و زیبا می‌کند.

هم‌چنین در این ماه هر خانه‌ای نقشی و رنگی و عطری مخصوص به خود می‌گیرد، طوری که اگر توی خیابان راه برویم، می‌توانیم پشت بیشتر پنجره‌ها آدم‌هایی را ببینیم که به شکل و رنگ دلخواهشان درآمده‌اند. از نظر من، این معجزه‌ی اسفندماه است.»

وقت نوشتن که تمام شد، آقای تقدیسی از بچه‌ها خواست داوطلبانه انشاهایشان را بخوانند. چند نفری که خواندند، من هم دست بالا کردم و مطلبی را که نوشته بودم برای بچه‌ها خواندم.

معلم ادبیات و دوستانم از نوع نگاه من به این موضوع خیلی خوششان آمد و در ادامه، قرار شد همه فکر کنند و بگویند در این ماه، آن‌ها به چه شکل و ‌رنگی در‌می‌آیند.

 

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.